ای بهشتی به بهشت آی که رضوان اینجاست


تو ز جای دگرش میطلبی و آن اینجاست

هرگز افسرده نبردهست از این مطبخ بوی


جای دیگر طلبد غافل و بریان اینجاست

درد دیرینهء دل جای دگر نتوان برد


قابل درد کدام است که درمان اینجاست

چند اثبات کنی معرفت دیو و پری


مهر بر لب نه و تن زن که سلیمان اینجاست

همه تن گوش شو و چشم دو بینی بر بند


سخن از جان نتوان گفت چو جانان اینجاست

از پریشانی دور قمر ای خواجه حکیم


چند گویی قمر، دور به برهان اینجاست

بر قمر دور پریشانی اگر دیدهستی


ورنه اینک قمر و زلف پریشان اینجاست

همه دشواری تو بر تو توان کرد آسان


گر زخود بر شکنی کار تو آسان اینجاست

اگرش از پی این روز همی پروردی


بذل کن وقت بر افشاندن جانهان اینجاست

گوی عشق از همه عشاق نزاری بربود


هر که باور نکند مرکب و میدان اینجاست